در چند سال اخیر تعطیلات عید برای من نه زمانی برای گشتوگذار که فرصتی بوده برای جبران عقبماندگیهای کاری و درسی بهجایمانده از سال گذشته. در یکی از اندک گروههایی که در فضای مجازی عضو هستم و مطالب آن را به جد پیگیری میکنم تصویری از گذشته تالاب هورالعظیم به همراه لینک عضویت در گروهی از بومیان شهر رُفَیّع (Rofayyeh)، نزدیکترین نقطه شهری به تالاب هورالعظیم، ارسال شد. این تصویر ترغیبم کرد که شروع بازدیدهای مطالعه میدانی رسالهام را از همین تعطیلات عید شروع کنم. در گروه با یک پیام تک پاراگرافی خود را معرفی کردم و از قصدم برای بازدید از تالاب و گفتگو با بومیان آشنا با سابقه تالاب گفتم که چندنفری به صورت خصوصی اعلام آمادگی کردند.
برای پنجشنبه یازدهم فروردین با سید مجید که بعدها فهمیدم اَبواَیْمَن است هماهنگی کردم و قرار شد در سوسنگرد به او بپیوندیم و از آنجا راهی رفیع و سپس هور شویم؛ بومیها به تالاب هور میگفتند. برای آن که مسیر رفتوبرگشت را تنها نباشم امید نیز از دهدشت با من همراه شد. سوسنگرد از آنچه در ذهن داشتم سرزندهتر و زیباتر بود چرا که هرچه از این شهر شنیدم به مقاومتش در جنگ هشت ساله برمیگشت و به تبع ذهنیت من از آن، شهری کماکان مخروبه بود. به محض رسیدنمان به شهر با کمک تکنولوژیهای مسیریابی و بدون آن که نیاز به راهنمایی باشد، مستقیماً به در خانه سید مجید رفتیم و سوارش کردیم. به محض سوار شدن به پسرش، ایمن که با دوچرخه از کنارمان میگذشت اشاره کرد و پس از دادن عابربانکش به او چیزی گفت. به واسطه سکونت سه چهارسالهام در خوزستان قدری آن هم جزئی عربی را متوجه میشوم و از این رو دستوپاشکسته فهمیدم که به او گفته است برای نهار میهمان داریم. در مناطق جنوب برای صدا زدن پدران/مادران از پیشوند اَبو/اُم به علاوه نام پسر ارشد استفاده میکنند و از این رو است که سید مجید را ابوایمن صدا میزنند چرا که او پدر ایمن است و مادرش را نیز امایمن.
در مسیر حرکت به سمت رفیع در میانه شهر سوسنگرد از روی پلی عبور کردیم که آب کمی از آن گذر میکرد. ابوایمن در مسیر برایمان از گذشته هور و برکتش برای منطقه گفت و از کرخهای گفت که از میان شهر سوسنگرد عبور میکند و در حال حاضر بیشتر یک جوی آب شده است تا آن کرخه همیشگی و پر عظمت. اعتقاد داشت همین جریان کمی هم که الان در حال گذر است بخش قابلتوجهی از آن فاضلاب شهرهایی است که کرخه از میان آنها گذشته است؛ گزارهای که در هنگام نمونهبرداری از آب هور به نظر درست میآمد چرا که حداقل ظاهر آب نشان میداد که آب زلالی به سمت تالاب جاری نمیشود.
ابوایمن از کشاورزی و از کاشت برنج گفت. وقتی از برنج گفت با حالتی متعجب پرسیدم چند سال است که برنج میکارید؟ و برایم توضیح داد که از زمان جدش به یاد دارد که کشت برنج رواج داشته است و الان چندسالی است که به واسطه کمآبی دیگر نمیشود برنج کاشت مگر برخی از زمینداران و آن هم به صورت پنهانی چرا که سازمان [آب و برق خوزستان] با کشت برنج مخالفت میکند.
در رفیع که هنوز سروشکل شهری نگرفته بود منتظر ماندیم تا یک آشنای راه که ابوایمن با واسطه پیدا کرده بود به ما بپیوندد و در صورت امکان به همراه او از بخشی از تالاب بازدید کنیم و قدری نیز از گذشته تالاب حرف بزنیم. ابومحمد با داس به استقبالمان آمد و بدون آن که ما را بشناسد آنچنان گرم با ما برخورد کرد که گویی پدری فرزندش را بعد از چند ماه دیده است. ساعت حدود ۱۲ ظهر بود و از او اصرار که نهار را در منزل او باشیم و از ما انکار که باید زودتر برگردیم. گویا در برابر اصرارهای صادقانه او این ابوایمن بود که توانست متقاعدش کند چرا که به او گفته بود که نهار میهمان خانه ما هستند و از این رو این بار با لهجهای شیرین و به حالت بزرگوارانه گفت: سید بزرگ ما است و اگر نبود این که مهمان او هستید امکان نداشت اجازه دهم نهار نخورده ما را ترک کنید. به حالت شرم گفت یک نان و ماهی بود که با هم بخوریم و من شرمنده محبت لایزال آن مرد شدم چرا که جز صداقت در کلام و برخوردش هیچچیز دیگری یافت نمیشد.
ابومحمد از رفیع گفت و این که به واسطه جنگ شهر تخلیه شده است و ده دوازده سالی است که دوباره مردم به شهر برگشتند و از این رو است که هنوز صورت شهری به خود نگرفته است. علائم این گزاره به خوبی مشهود بود چرا که در برخی کوچهها که وارد میشدیم عدهای را میدیدیم که مشغول ساختوساز بودند. از گذشته شهر و حضور شهید سردار «الحاج العلی الهواشمی» و نقش بیبدیلش در ساماندهی نیروهای مردمی در جنگ و حضورش در شهر رفیع گفت؛ شهید سردار علی هاشمی سردار عرب تبار ایرانی که در سال ۱۳۶۷ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش تا سال ۱۳۸۹ تفحص نشده بود. بدون از این که از او سؤالی بپرسم حرف میزد گاه با بغض و گاه با شعف. وقتی متوجه شد که بهدقت با حرفهایش گوش میدهم از من پرسید که چه کمکی از دست او بر میآید و من از او سه چیز خواستم:
۱- بیشترین تراز آبی که به چشم خود دیده کجا بوده است
۲- آخرین نقطهای که الان تالاب آب دارد کجاست
۳- از منظر یک بومی نظرش در مورد خشکشدن تالاب چیست و عامل خشکی آن را چه میداند؟
در پاسخ به سؤال اول گفت که تا قبل ساخت سد همیشه تا حد جاده شهید باکری آب بود. در پاسخ به سؤال دوم گفت هور خیلی پایین رفته است و میرویم میبینیم. در پاسخ به سومین سوال اما او سد کرخه و ساخت آن را مقصر میدانست چرا که از زمان آبگیری سد آب ورودی به منطقه به شدت کم شده بود. از سوی دیگر دایک سازیهای شرکت نفت را نیز مقصر میدانست چرا که باعث جلوگیری از ورود آب به بخشهایی از تالاب میشد.
برای این که بدانیم جاده شهید باکری کجاست باید اندکی از جغرافیای تالاب بدانیم. در واقع در حال حاضر هور محصور در دو دایک است که یکی در غرب تالاب، مرز را تشکیل داده است و عمده ارتباط قسمت عراق تالاب با قسمت ایرانی آن را قطع کرده است و تنها به وسیله یک سری دریچه ارتباطی اندک ارتباط برای تبادل آب فراهم شده است. این دایک حدود شانزده سال پیشساخته شده است و آنگونه که ابومحمد گفته بخشی از خاک مورد نیاز را از نزدیکی رفیع برداشتند و محلهایی که برداشت صورت گرفته توسط مردم محلی بدل به حوضچههای پرورش ماهی شده است. مرز شرقی تالاب اما جاده (دایک) شهید باکری است که در زمان جنگ ساخته شده است و مسیر ارتباطی رفیع با بخشهای مختلف تالاب است. شرکت نفت بخش ایرانی هور بین دو دایک شرقی و غربی را به ۵ بخش یا آنگونه که رایج شده حوضچه تقسیم کرده است: از بستان در شمالیترین نقطه تالاب تا جادهی امام رضا (حوضچه ۱)، از جاده امام رضا تا شط علی (حوضچه ۲)، از شط علی تا جاده همت (حوضچه ۳) و از جاده همت تا جاده سیدالشهدا (حوضچه ۴) و در نهایت از جاده سیدالشهدا تا طلاییه (حوضچه ۵) پنج حوضچهای است که شرکت نفت ایجاد کرده و بخشی از عملیات اکتشاف نفت در دو میدان آزادگان جنوبی و شمالی در آنها جریان دارد.
آنگونه که ابومحمد از سیل ۱۳۹۸ تعریف میکند این جاده یا بهتر است بگویم دایک شهید باکری است که چون سدی در برابر سیلاب عمل کرده و اجازه نمیدهد آب وارد تالاب شود و از این رو است که آب پس زده شده به سمت شهر رفیع میآید و هر آن امکان زیرآب رفتن شهر وجود داشت. از نگاه او در واقع تالابی که بخشی از حیات خود را مدیون سیلابهای هر چند سال یک بار است به واسطه ایجاد یک دایک رو به خشک شدن مینهد. در خلال گفتگو به یک نکته کلیدی پی بردم. با پایین رفتن آب تالاب، بومیان نیز شروع به تسطیح اراضی باقیمانده و کشاورزی در این اراضی تالابی کردهاند و از این رو است که در تصاویر هوایی موجود گهگاه بخشهایی از تالاب که در واقع دیگر تالاب نیست سبز رنگ دیده میشود.
در تمام این بازدید اثرگذارترین فریم برای من زمانی بود که ابومحمد از گاومیشها گفت. گفت «این گاومیشها بدبختاند، گنگاند، موقعهایی که تُشنهاش میشه نمیتونه میگه آغا من تُشنه هستم، زورش میاد، چشماش قرمز میشه و میمیره» و من بغضِ موجود در صدای او را هنگام گفتن از مردن گاومیشها با تمام وجود لمس کردم؛ گاومیشهایی که بخش قابلتوجهی از زیست بومیان این منطقه وابسته به حیات آنها است. اگرچه هور به واسطه ماهیان و نیزارها و پرندگان آن بخشی از کسب این سامان را تأمین میکرد اما از نظر آنها حیات هور از این منظر مهم است که حیات گاومیشها به حیات آن وابسته است.
آخرین نقطهای که توانستیم ورود کنیم یکی از جادههای فرعی خروجی از جاده باکری به سمت داخل هور و به سمت مرز عراق بود که گویا انتهایش به یکی از چاههای نفت میرسید. اینجا دیگر احساس کردم همراهان بنا به مسائلی تمایلی به جلو رفتند ندارند و من نیز پیشتر نرفتم. برای خوردن یک چایی و قدری گفتگو و تنفس هوای تازه از ماشین پیاده شدیم. از جاده که میان هور کشیده شده بود و ارتباط دو سمت هور در آن قسمت را از بین برده بود پایین رفتم. ابوایمن گفت «حالا دیگه آب هور شده تا حد یه تشت». با یه تکه نی خشک خواستم عمق تالاب را بفهمم که ابومحمد گفت: «عینی اون وقتها تو همین نقطهی تالاب آب تا همینجا که دستت رو بالاآوردی بالا میومد حالا شده قد یه لگن». آب کدر و مانده آن بخش بیشتر نشان از مرداب بودن آن قسمت داشت تا تالاب بودن. آبی که به نظر میرسد کیفیت آن به خاطر ورود حجم قابلتوجه فاضلاب شهری و از سوی دیگر کم شدن حجم خود آب روز به روز آلودهتر و آلودهتر میشود. آبی که هر دو همراه از روزهایی میگفتند که آنقدر زلال بود که میشد کف هور را دید و از آن مستقیماً برای آشامیدن استفاده کرد اما الان در جاهایی از آن بوی تعفن گرفته است.
در راه برگشت بحث از تالاب دور شد و ابتدا قدری حول حاشیهها چرخید و کمکم سکوت بین ما حکمفرما شد. در راه همانطور که از جاده باکری به سمت رفیع در حرکت بودیم خیره به تالاب و گاومیشها گفتگوهای این دو سه ساعت را مرور میکردم. از پتانسیل بالای هور برای جذب گردشگر. از هوری که زلالی آبش میتوانست چون سواحل مالدیو مأمنی باشد برای جذب سالانه میلیونها گردشگر و میلیونها دلار ارزآوری اما آنگونه که محمدعلی موحد در اثر سترگش «خواب آشفته نفت» گفت «هر که نفت در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید. نفت زن بیحفاظِ بلایهکار است که سر کردن با او دشوار است. اگر از دست بگذاری و غفلت کنی چهها که نکند! نفت مال حرام بیسرانجام است. بدنامی دارد و عاقبت ندارد. خواب نفت خبر میدهد که گرفتاریِ سیاسی (نائبه من سلطان) در راه است!» و چه گرفتاری بالاتر از این که بخشی از ریزگردهای این روزهای کشور از بخشهای خشک شده همین تالاب به آسمان برمیخیزند. از منظر بومیان نفت به نقمتی بدل شده که نه تنها کمکی به رفاه آنها نکرده که موجب آسیب به معاش آنها نیز شده است.
پ. ن ۱٫ در سوسنگرد دیگر هیچ تاب و توانی برای مقاومت در برابر دعوت همراه با نیمچه تحکم ابوایمن (سید مجید) برای صرف نهار نداشتیم چرا که میدانستم رد کردن دعوت یک عرب به میهمانی امری سنگین برای آنها است. سفرهاش پربرکت باد.
پ. ن ۲٫ شاید برای خواننده این متن سوال پیش آید که اطلاعات ارائه شده در این گزارش چه دردی از تالاب دوا خواهد کرد و راقم این سطور به عنوان یک پژوهشگر حوزه آب چرا باید به این مسائل بپردازد. باید عرض کنم یکی از عمده مشکلات تحلیلهای ارائه شده از سوی جامعه دانشگاهی همین ناآشنایی با منطقه و مهمتر از آن نا شنیدن روایت بومیان منطقه از مسئله است. شاید باورتان نشود اما بخش قابلتوجهی از پژوهشگران و دانشجویان منابع آب حتی برای یک بار حوضه مورد مطالعه خود را از نزدیک ندیدهاند. راه دور چرا بروم نویسنده همین یادداشت در زمان کار بر روی پایاننامه کارشناسی ارشدش که با درجه عالی از آن دفاع کرد حتی یک بار هم منطقه مورد مطالعهاش را از نزدیک ندیده بود و بعدها که به واسطه اتفاقی مجبور شد به آن حوضه سفر کند متوجه اشتباهات فاحش تحلیلهای خود که ناشی از عدم شناخت حوضه بود شد. از سوی دیگر بخشی از مناقشات آبی به واسطهی ناشنیده ماندن نظر بخشی از ذینفعان در حوضه است که همین ناشنیده ماندن منجر به ایجاد حس بیعدالتی در بین آنها شده است از این رو است تلاش کردهام تنها راوی برخی از نظرات بخش قابلتوجهی از ذینفعان تالاب هورالعظیم باشم. این روایت، آنگونه که از نامش بر میآید یک روایت است و راقم در جایگاه رد یا تأیید گفتههای آن دو بزرگوار نیست. پر واضح است برای شناخت هر چه بیشتر تالاب باید چندین بار دیگر و با چند ده نفر دیگر از بومیان و مطلعان به گفتگو بنشینم چرا که نتیجهگیری مبتنی بر یک بازدید چهار پنجساعته خود بلیهای دیگر است که کم از ناآشنا بودن با منطقه مورد مطالعه ندارد.
* نوشتار بالا توسط همکار عزیزمان، بهنام اندیک نوشته شده است. بهنام نامزد دریافت دکترای تخصصی مهندسی محیط زیست گرایش منابع آب در دانشکده فنی دانشگاه تهران است.
* این نوشتارِ بهنام را از بلوط برای مخاطبین آکادمی تخصصی مهندسی محیط زیست، بازنشر کرده ایم.
* عکس های داخل متن توسط بهنام گرفته شده است.