بسیاری از ما انسان ها همیشه حسرت گذشته را می خوریم و یکی از بزرگترین آرزوهایمان-که برآورده نخواهد شد- این است که به گذشته برگردیم. البته معمولا وقتی صحبت از بازگشت به گذشته می شود، یک پیش شرطِ بسیار مهم را بعضی از ما در نظر می گیریم و آن این است که دوست داریم با عقل و شعور و تجربه هایی که تا سنِ کنونی مان به دست آورده ایم، به گذشته برگردیم و دوباره زندگی را مثلا از فلان سن با جهان بینیِ فعلی مان آغاز کنیم؛ آن وقت است که در عالم رویا در ذهن خود لیستی تهیه می کنیم و می گوییم اگر به n سالگی برگردیم، چه ها خواهیم کرد و چه ها نخواهیم کرد. می دانم، آرزوی احمقانه و مضحکی است ولی در میانه دهه چهارم زندگی من-ابوالفضل بشیری– می خواهم آنچه گاهی قبل از خواب در ذهنم می گذرد را مکتوب کنم و بنویسم که اگر ماشین زمانی بود و مرا به گذشته می برد، چه کارهایی را انجام می دادم و چه کارهایی را انجام نمی دادم.
بدیهی است، آیتم های لیستی که هر کدام از ما می نویسیم، با گذشت زمان تغییر می کند، چون انسان و دنیای اطرافش، پیوسته در حال تغییر است.
پس اگر اکنون(دی ماه ۱۴۰۱ که این نوشتار را می نویسم)، به گذشته برمی گشتم:
- بیشتر برای یادگیری زبان انگلیسی وقت میگذاشتم.
- خیلی بیشتر ورزش و پیاده روی می کردم.
- باز هم بیشترِ پولم را صرفِ خرید کتاب میکردم.
- در فعالیتهای داوطالبانه بیشتری مشارکت می کردم.
- باز هم دوره لیسانس را در یک رشتهی مهندسی میگذراندم.
- خیلی زودتر، وبسایتم را راه می انداختم.
- یادگیریِ برنامه نویسی را خیلی جدی می گرفتم.
- دوچرخه ام را به منصور، هدیه نمی دادم.
- باز هم برای رفتن به کافه و رستوران وقت میگذاشتم.
- در دوران دانشجویی، کارآموزی ها را خیلی جدی تر می گرفتم.
- باورهای موروثی ام را زودتر به چالش می کشیدم.
- باز هم در اولین روز دانشجویی، با حمیدرضا به عنوان اولین دوستِ دانشگاهی، آشنا می شدم.
- شب ها زودتر می خوابیدم.
- باز هم کسب و کار آنلاین، راهاندازی میکردم.
- بیشتر سفر می کردم.
- خیلی زودتر با محمدرضا شعبانعلی آشنا می شدم.(ایده نوشتن این لیست، متعلق به ایشان است)
- باز هم موضوعاتِ تخصصیِ مورد علاقه ام را تدریس می کردم.
- خیلی زودتر مهارت “تفکر انتقادی” را یاد می گرفتم.
- در دوران دانشجویی، خودم را بیشتر درگیرِ پروژههای کارگاهی و پژوهش های میدانی می کردم.
- باز هم به دنبالِ کارآفرینی می رفتم و باز هم به کارمند شدن فکر نمی کردم.
- نوشتن در وبلاگم که “دل نوشته های یه پسر اردیبهشتی” نام داشت، را متوقف نمی کردم.
- زودتر کنشگری در عرصه حفاظت از محیط زیست را شروع می کردم.
- بیشتر ” نه ” می گفتم.
- خیلی زودتر وارد بازار سرمایه می شدم.
- در هیچ آزمونِ استخدامیِ دولتی شرکت نمی کردم.(متاسفانه یک بار در طول عمرم این کار را انجام دادم)
- باز هم در کنار تفریحاتِ گروهی، برنامه های تفریحیِ تک نفره خودم را با قوت تکرار می کردم.
- خیلی زودتر از برخی تابوهای ساخته شده در ذهنم، عبور می کردم.
- باز هم مطالعه کتاب های علمی را در اولویت قرار می دادم.
- کمتر اخبار را دنبال می کردم.
- زودتر با دکتر آذرخش مکری(روانپزشک) و دکتر اکبر سلطانی(فوق تخصص غدد و مدرس تفکر انتقادی) آشنا می شدم.
- باز هم با کسانی که شغلهای اجتماعی پایینتری دارند با احترام برخورد میکردم.
- به تغذیه ام، خیلی بیشتر اهمیت میدادم.
- باز هم با “شبه علم” و “خرافات” مبارزه می کردم.
- باز هم به سرنوشت کودکان سرزمینم و نسل های آینده، خیلی جدی فکر می کردم.
- باز هم در ایران می ماندم و مهاجرت به کشوری دیگر را انتخاب نمی کردم.
پانوشت:
۱- عکسی که در ابتدای این نوشتار، آمده است را سال ۱۳۹۶ در دشت آزو در پای قله دماوند، گرفته ام.
۲- عدم رعایت نیم فاصله در بعضی از کلمات به دلیلِ اشکال در قالبِ وبسایت است.